بهرادبهراد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

بهراد عزیزم

تولد دو ماهگیت مبارک دردانه ما

پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن ... پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر کس...
14 آبان 1392

مهمونی

این اولین بار که بهراد جونم رفته مهمونی. (البته به جز خونه بابابزرگا...) ابنجا خونه خاله رعناس  اینام ماهیهای عمو میثمه (21 مهر92) مرسی خاله رعنا خیلی خوش گذشت.... ...
1 آبان 1392
1